این یک نوشتهی خصوصی از قلم پسریست که مدتهاست چیزی برای خودش ندارد. خصوصی ندارد. عمومی ندارد. ما معمولا اشتباه میفهمیم. اکثرا اشتباه میفهمیم. همهی آدمها از نظر من در تصورهای اشتباه بزرگ خود، فهمهای کوچک را کول میکنند. من مدتهاست تصوری اشتباه داشتهام. در حالی که تمامی متغیرها را بالا و پایین میکردم، معیارهای خروجی فریاد میزنند که اشتباهی و من متوجه نمیشدم. سیستم من اختلال دارد.
دچار تنش بزرگی هستی، دعوا شده، اتفاق بد افتاده. من همیشه فکر میکردم که در این اوقات به بهترین نحو حرکت کرده ام. اشتباه کردم. من تنها کاری که راحت بوده انجام دادهام. دنبال اینکه آرام شویم، دوباره بخندیم. در حالی که همیشه فکر میکردم در حال کندن ریشهی مشکلات هستم، تمامی وجودم ناگهان به من میگویند که روی جوانهی تمامی مشکلات خاک پاشیدهای. در درون جنگلی گیر کردهام، هیچ تبری را احساس میکنم بلد نیستم.
پدرم میگوید آدمها همیشه اشتباه میکنند، اشتباه تصور میکنند ،و این موضوع مهمی نیست. اشتباه کردن دست خود آدمها نیست. مهم این است که زمانی که متوجه شدی اشتباه کردی، جلوی اشتباه را بگیری. یاد بگیری. اما من نمیدانم چگونه جلوی اشتباه را بگیرم. به قدری ریشهی برخی درختان اشتباهاتم کلفت شده که هیچ ندارم از ریشه بیرون بیاورمشان.
نا آرامم، اشتباه کردی به جهنم. نه تنها صراط المستقیمی نیست، هیچ لحظهی فراری هم نیست. اینقدر همیشه دویدهام که فقط سریع به اشتباه حل کنم، حتی یاد نگرفتم لحظهای مکس کنم. مکسهای من با بغض همراه است. با فشار همراه است. با بی طاقتی.
من جایی برای خود ندارم. من پتانسیل صفری برایم نمانده که به آنجا بغلطم و آرام بگیرم. صفر شوم.
هرچه داشتم را یا اعیان کردم یا از مهارت هایم به دلیل عدم بازافرینی یا عدم استفادهی مناسب به ترتیب محو و حذف شده.
به دنبال دلیل میگردم، چرا من به اینجا رسیدهام. نقطهی ایستگاه کنونی من، لحظهای نیست، اتفاقی نیست، حال بد یک لحظه نیست. درسته در دلم آشوب دارم. غصه دارم، اما بدتر از اینها؟ ایستگاهیست که رو تابلوهایش نوشته: پسرجان! مدتهاست داری به سمت اینجا حرکت میکنی.
ایستگاهم کجاست؟ چه بدست اوردهام؟
این طوفان بی سرانجامی که وانگهی، سرکش میدرنورددم از کجاست؟
مامن بدون سقف...برچسب : نویسنده : dx-731 بازدید : 23